تاریخ بروز رسانی بهمن 22, 1402 by
در مقاله کمپ ترک اعتیاد شهرری بصورت اجباری و اختیاری بزودی محتوا گذاری خواهد شد در ادامه یک داستان واقعی نامش محسن است. تنها 24 سال سن دارد. صاحب یک بوتیک، یه ماشین تویوتا و یک آپارتمان 70 متری است. اشتباه نکنید؛ نه ارثی به او رسیده است و نه تاجر است. او که دختران جوان را به کام اعتیاد و مرگ می کشاند. او صاحبت مغازه بدلیجات فروشی در وسط بازار است. از همان مغازه های پر زرق و برقی که دختران نوجوان عاشق آن هستند.
کمپ اعتیاد شهرری
شماره تماس کمپ ترک اعتیاد شهرری اجباری و اختیاری در ادامه داستان “حدود 16 سالم بود که از طریق یکی از دوستانم در دبیرستان با مواد مخدر آشنا شدم. دوستم ساقی بود و از این راه درآمد خوبی به جیب می زد. زمانی که به سراغم آمد قصد داشت که مرا هم به دام اعتیاد بکشاند. اما هر چه تلاش کرد من دم به تله ندادم. وقتی که زرنگی مرا دید، پیشنهاد کرد که با یکدیگر کار کنیم. من هم که دیدم درآمد خوبی دارد قبول کردم. تا 18 سالگی به تنهایی بیش از 100 میلیون درآمد داشتم. بعد از آن نیز با افتتاح یک بدلیجات فروشی سعی کردیم که خودمان کسب و کارمان را به دست بگیریم و از خورده فروشی دست برداریم.
مشاوره کمپ شهرری با ما تماس بگیرید
جهت مشاوره درمانی و بستری در مرکز ترک اعتیاد با ما تماس بگیرید، در ادامه مقتاله برای همین خودمان شدیم به یکی از توزیع کنندگان عمده. حال نوبت آن بود که ساقی های زرنگی پیدا کنیم. برای همین از میان دخترانی که برای خرید به مغازه ام می آمدند، آن هایی که از همه تر و فرز بودند و شم فروش داشتند را در نظر می گرفتم و با زبان بازی و تخفیفات خوب آن ها را پاگیر خود می کردم. کم کم با آن ها دوست می شدم و آن ها را به مواد مخدر آلوده می کردم. از آن زمان به بعد مغازه من تبدیل به تنها مکان امن برای خرید مواد می شد. از میان این دختران آن هایی که مثل خودم باهوش و زرنگ بودند را برای فروش انتخاب می کردم.
اعتیاد زنان و دختران
ظرف سه سال توانستم سرمایه را 100 میلیون تومان به 3 میلیارد افزایش دهم. خانه و ماشین خریدم و هر روز بر تعداد مراجعه کنندگانم افزوده می شد مقاله مربوط به اعتیاد زنان و دختران. در این میان روزی دختری به نام طناز به مغازه ام آمد. طناز برای من با تمامی دخترانی که تا به آن روز دیده بودم فرق می کرد. معصومیت خاصی در چهره اش بود که مانع از قصد و نیات شوم من برای او می شد. برای همین من او را به گونه ای دیگر دوست داشتم و رابطه ام را هر روز با جدی تر می کردم. عشق و علاقه من به طناز آنقدر زیاد بود که تمام ترس من، پی بردن او به شغل کثیف و غیر انسانی من بود. برای همین خواستم خودم را کم کم از این مهلکه کنار بکشم و زندگی سالمی را شروع کنم. اما گویا دیگر دیر شده بود و من ندانسته خود را غرق در منجلابی کرده بودم که خلاصی از آن امکان نداشت. از یک طرف دختران و پسرانی که به اعتیاد دچار کرده بودم هر روز به مغازه ام می آمدند تا مواد بخرند و از طرف دیگر توزیع کنندگان بزرگتر از من، از ترس اینکه هویتشان فاش نشود، مرا تهدید به مرگ کرده بودند.
خدمات کمپ در شهرری
خدمات در کمپ شهرری لطفا جهت خدمات کلیکیک کنید و در پایان مقاله هر روز ناراحت تر و درمانده تر از روز قبل از طناز فاصله می گرفتم. عشق به این فرشته آسمانی آنچنان مرا از خود بی خود کرده بود که روزی به سیم آخر زدم و به سراغ یکی از توزیع کنندگان اصلی رفتم و همکاری نکردنم را به وضوح به ایشان عرض کردم و در کمال ناباوری او نیز پذیرفت. من که در بهت و شادی در پوست خود نمی گنجیدم، با طناز برنامه سفر به شمال را چیده و در خیالم خود را خوشبخت ترین مرد روی زمین می دیدم. اما امان از این شغل کثیف که پایان آن چیزی جز تباهی نیست. در اولین پلیس راه، ماموران ماشین مرا متوقف کرده و سر تا پای آن را با سگ های مبارزه با مواد مخدر جست و جو کردند و از کنار یکی از لاستیک ها 50 گرم شیشه و 50 گرم هروئین یافتند.
هرگز چشمان اشکبار طناز را فراموش نمی کنم که به ماموران التماس می کرد آزادش کنند. بخدا قسم که من برای خودم به دنبال آزادی و یا تخفیف در مجازات نیستم. اما طناز من بی گناه است. او حتی روحش هم از شغل کثیف من باخبر نبود. ای کاش قاضی حرفم را باور کند.
پاسخ دهید