تاریخ بروز رسانی اسفند 10, 1401 by
اعتیاد به مواد مخدر همسرم تا فروش 14 ساله بودم که از روی فقر و تنگدستی مرا به عقد عابد در آورند. پدرم اعتیاد داشت و ما 7 فرزند بودیم که من بزرگترینشان بودم. برای همین توان پرداخت هزینه های ما را نداشت. از این رو زمانی که عابد به خواستگاریم آمد، مرا بدون هیچ شرطی و تنها در ازای چند میلیون تومان به او دادند.
عابد جوشکار بود و درآمد خوبی داشت. همین نیز باعث شده بود که بسیار بی پروا شده و شروع به مصرف مواد مخدر کند. اوایل به او التماس می کردم که این کار را نکند و پدرم را درس عبرتی برای خود بداند. اما او حرف شنوی نداشت و هر روز وضعیتش بدتر می شد. 16 ساله که شدم فرزند اولم به دنیا آمد و من گمان می کردم که با تولد فرزندم همسرم از اعتیاد کناره گیری می کند، اما این طور نشد. درگیری های من و همسرم هر روز بیشتر می شد. او استفاده از مواد مخدر را از اعتیاد تریاک شروع کرده بود و کم کم تمامی مواد مخدر صنعتی و سنتی را نیز در کنارش مصرف می کرد.
عدوم مراجعه به کمپ برای ترک تریاک و شیشه
عدوم مراجعه به کمپ برای ترک تریاک همسرم اقدامی جهت بهبود اعتیاد نبود مواد محرک صنعتی شیشه.مواد مخدر باعث شده بود که ضعیف شود. دیگر توان کار کردن نداشت و کم کم شروع به فروختن وسایل خانه می کرد تا بتواند خرج و مخارج موادش را تامین کند. من نیز که خسته تر از آن بودم که بخواهم با او بحثی داشته باشم، آرام و در تنهایی اشک می ریختم. کارم شده بود کلفتی در خانه های مردم. هر روز از ترس اینکه شوهرم بر اثر مصرف شیشه دچار توهم شود و بچه هایم را به قتل برساند، آن ها را با خود به سر کار می بردم. اما از آنجایی که 4 فرزند کوچک داشتم، هر بار کارفرمایان عذرم را می خواستند و من مجبور بودم حتی با حداقل دستمزد هم راضی باشم. روزگار بر همین منوال گذشت و من در آستانه 28 سالگی بودم. تنها کار مثبتی که می توانستم در زندگیم انجام دهم این بود که دیگر باردار نشوم.
معضل بارداری در اعتیاد
متاسفانه تلاش های من برای عدم بارداری بیهوده بود. زیرا که متوجه شدم برای بار چندم نیز باردارم. خبری بسیار وحشتناک و غم انگیز. نمی دانستم چه کنم، من در خرج این چهار بچه نیز مانده بودم. برای همین فکر کردم که زمان به دنیا آمدن، او را نزدیک درب مسجدی رها کنم. فکر کردن به این موضوع آزارم می داد؛ اما چاره ای نداشتم.
نه ماه مثل برق و باد گذشت و فرزند پنجمم به دنیا آمد. طبق آنچه نقشه ریخته بودم، او را کنار درب مسجدی گذاشتم و از آنجا کمی دور شدم تا ببینم چه کسی به سراغ بچه ام می رود. در کمال ناباوری بعد از 3 ساعت دیدم کسی به سراغ فرزندم نرفت. من که از این بخت بد و سرنوشت شوم بچه ام به تنگ آمده بودم شروع به گریه کردن کردم و به سراغ جگر گوشه ام رفتم. آرام و بی حرکت درون سبد خوابیده بود. او را در بغلم فشردم و از آنجا دور شدم.
چند روزی از این ماجرا گذشت تا اینکه صاحب کارم متوجه وضعیت من شد. او پیشنهاد کرد که فرزندم را در ازای پول به کسی بدهم که بتواند به درستی از او مراقبت کند. من نیز که خود توانایی مراقبت از او را ندارم، با خوشحالی پیشنهادش را پذیرفتم. قرار بر این شد که صاحب کارم با آن خانواده صحبت کند و بعد نتیجه را به من اطلاع دهد.
فروش فرزندم
فروش فرزندم صبح روزی که می خواستم فرزندم را به آن خانواده دهم، همسرم برای چند ساعتی از خانه خارج شد. من گمان کردم برای تهیه مواد رفته است. برای همین خودم و بچه را آماده کردم تا به دیدن آن خانواده برویم. در محل قرار همه چیز عادی بود. خانواده خوبی به نظر می آمدند و توانایی مالی برای تربیت فرزندم را داشتند. از این رو در ازای 60 میلیون تومان، فرزندم را به آن ها دادم. این مبلغ برای من بسیار زیاد بود. می توانستم با این مبلغ تا چند سال شکم بچه هایم را سیر کنم.
با قلبی شکسته به خانه برگشتم. دیدم همسرم با مردی در خانه نشسته است. از من جویای حال نوزاد شد و من به او گفتم که آن را بهزیستی داده ام. اما او باور نکرد و مرا زیر بار کتک گرفت. در آخر آنقدر مرا زد که من نیز مجبور شدم همه چیز را به او بگویم.
احوال پرسی همسر من از روی دلسوزی نبود؛ بلکه می خواست فرزندش را در ازای 100 میلیون تومان به آن مردی که همراش بود بدهد. به همین دلیل به کلانتری مراجعه کرد و مرا تحویل ماموران داد تا جای آن خانواده را بگوییم. از آنجایی که من هیچ نشانی از آن ها نداشتم، مجبور شدم آدرس صاحب کارم را بدهم. الان هر دوی ما تحت بازداشت هستیم. نمی دانم جرمم چقدر سنگین است و قرار است چقدر در زندان بمانم. تنها دغدغه ام این است که چه کسی از بچه هایم نگهداری می کند.
پایان متن.
آقای رنجبر
پاسخ دهید